خرسندی و قناعت
دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۲۱ ق.ظ
خرسندی را به طبع در بند
می باش بدانچه هست خرسند
جز آدمیان هر آنچه هستند
بر شقه قانعی نشستند
در جستن رزق خود شتابند
سازند بدان قدر که یابند
چون وجه کفایتی ندارند
یارای شکایتی ندارند
آن آدمی است کز دلیری
کفر آرد وقت نیم سیری
گر فوت شود یکی نواله اش
بر چرخ رسد نفیر و ناله ش
گر تر شودش به قطره ای بام
در ابر زبان کشد به دشنام
ور یک جو سنگ تاب گیرد
خرسنگ در آفتاب گیرد
شرط روش آن بود که چون نور
ز آلایش نیک و بد شوی دور
چون آب ز روی جان نوازی
با جمله رنگها بسازی
ساقی ز ره بهانه برخیز
پیش آر می مغانه برخیز
آن می که به بزم ناز بخشد
در رزم سلاح و ساز بخشد
۹۳/۰۲/۰۸