حمید مصدق
دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ق.ظ
غروب مژدۀ بیداری سحر دارد
غروب از نفس صبحدم خبر دارد
مرا به خویش بخوان همنشین با جان کن
مرا به روشنی آفتاب مهمان کن
پناهسایۀ من باش
و گیسوان سیه را سپرده دست نسیم
حجاب چهرۀ چون آفتاب تابان کن
شب سیاه مرا جلوه ای مرصّع بخش
دمی به خلوت خاص خلوص راهم ده
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاریست
و در کنار تو بوی بهار می آید
سحر دمید
درون سینه دل من به شور و شوق تپید
چه خوش دمی است زمانی که یار می آید.
۹۳/۰۲/۲۲