b3da

شعر

b3da

شعر

۷۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

مرو که درد مرا با نگاه، چاره کنی

بخند تا که شبم را پر از ستاره کنی

تبسّم تو دلم را ستاره باران کرد

رسم به ماه، اگر خنده‌ی دوباره کنی

به دانه دانه‌ی اشکم نگاه کن ای ماه

که از ستاره فزون است اگر شماره کنی

به عشق، در برت آیم اگر اجازه دهی

به شوق، جان بسپارم اگر اشاره کنی

عقیقِ بوسه به لب‌های من، نگینِ وفاست

نهم به لاله‌ی گوشت که گوشواره کنی

شاعر: مهدی سهیلی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۲
محمد سیفی

چه صدف‌ها که به دریای وجود

سینه‌هاشان ز گهر خالی بود!

ننگ نشناخته از بی‌هنری

شرم ناکرده از این بی‌گهری

سوی هر درگهشان روی نیاز

همه جا سینه گشایند به ناز...

زندگی-دشمن دیرینه‌ی من-

چنگ انداخته در سینه‌ی من

روز و شب با من دارد سر جنگ

هر نفس از صدف سینه‌ی تنگ

دامن افشان گهر آورده به چنگ

وان گهرها... همه کوبیده به سنگ

شاعر: فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۰
محمد سیفی
 
بوی عیدی بوی توپ ،بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو
بوی یاس جا نماز ترمه ی مادر بزرگ
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستونو سر می کنم
بااینا خستگیمو در می کنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک میز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اینا زمستونو سر می کنم
بااینا خستگیمو در می کنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس نا تموم گذاشتن
جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم
بوی باغچه بوی حوض
عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس
توی کوچه گم شدن
توی جوی لا جوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۷
محمد سیفی

دیگران را عیش و شادی گر چه در صحرا بود

عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود

هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک

کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود

تنگ چشمان را نیاید روی زیبا در نظر

قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود

از نکو رویان هر آنچ آید ، نکو باشد ولی

یار زیبا گر وفاداری کند زیبا بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۴
محمد سیفی

این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست

هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۲
محمد سیفی

امشب تمام عاشقان رادست بسر کن

یک امشبی با من بمان بامن سحر کن

بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را

کج کن کلاه ،دستی بزن،  مطرب خبر کن

گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند

رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند

تا طاق ابروی بت من تا به تا شد

دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند

یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر.......

این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر...........

تو میر عشقی عاشقان بسیار داری

پیغمبری با جان عاشق کار داری

امشب تمام عاشقان رادست بسر کن

یک امشبی با من بمان بامن سحر کن

(محمد صالح اعلاء)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۰
محمد سیفی

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کارِ من سودازده ، دیوانه گری بود

پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود

 
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود


روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی خبری بود


بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود

دردا ، که پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود

فرخی یزدی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۴
محمد سیفی

غروب مژدۀ بیداری سحر دارد

غروب از نفس صبحدم خبر دارد

مرا به خویش بخوان همنشین با جان کن

مرا به روشنی آفتاب مهمان کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۴
محمد سیفی

هرگز از مرگ نهراسیده ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است

که مزد گورکن

از بهای آزادی آدمی

افزون باشد

جستن

یافتن

و آنگاه به اختیار برگزیدن

و از خویشتن خویش

بارویی پی افکندن

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۲
محمد سیفی

هر طرف، آیاتی از خوشحالی است
زین میان،
جایِ تو
تنها
خالی است
                                                                    سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۰۱
محمد سیفی