باز هم خُلق آسمــــان تنگ است
لشکــــر ابر عــــــازم جنگ است
ابــــــر آتش تهـــــیه می ریــــزد
عنقریب است ســــیل بـــر خیزد
باز هم خُلق آسمــــان تنگ است
لشکــــر ابر عــــــازم جنگ است
ابــــــر آتش تهـــــیه می ریــــزد
عنقریب است ســــیل بـــر خیزد
اشکی کــــه درون دیدگـان تاک است
معجونی از آفــتاب و آب و خاک است
من پاکتر از این سه نمی دانم چیست
پس آنچه کـــه از تاک بر آید پاک است
نیمه شب نجوا کنان در گوش هم
راه افتـــــادیم دوشـــا دوش هم
ساحل و ماه و سکوت نیمه شب
شاخه ها سر برده در آغوش هم
جاتون خالی یه جایی مهمون بودیم
پـای بسـاط تلـویـزیـون بـودیـم
برنامه شون سازی و آوازی بـود
اما سازش قایم باشک بازی بود
اونـــا کــــه میمیرن مـیرن تو برزخ
قـــاطـی میشـن اهـل بهشت و دوزخ
کـــار همـــــه اونجـــا بخـور بخوابه
تــــا روز آخــــر ، کــه حساب کتابه
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را