شعر2
دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴ ب.ظ
روز خوش عمر به شب خوش رسید
خاک به باد آب به آتش رسید
صبح بر آمد چه شوی مست خواب
کز سر دیوار گذشت آفتاب
بگذر ار این پی که جهانگیریست
حکم جوانی مکن این پیریست
خشک شد آن دل که ز غم ریش بود
کان نمکش نیست کزین پیش بود
شیفته شد عقل و تبه گشت رای
آبله شد دست و ز من گشت پای
با تو زمین را سر بخشایش است
پای فرو کش گه آسایش است
نیست در این پاکی و آلودگی
خوشتر از آسودگی آسودگی
چشمه مهتاب تو سردی سردی گرفت
لاله سیراب تو زردی گرفت
.......
۹۳/۰۲/۰۱