خیال
چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۵۴ ب.ظ
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
بس طور عجب لازم ایام شباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
۹۳/۰۲/۳۱