b3da

شعر

b3da

شعر

خنجرها بوسه ها و پیمانها

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۹ ب.ظ

 

اسب سفید وحشی

بر آخور ایستاده گران سر

اندیشناک سینه ی مفلوک دشت هاست

اندوهناک قلعه ی خورشید سوخته است

با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش

عطر قصیل تازه نمی گیردش به خویش

 

اسب سفید وحشی، سیلاب دره ها،

بسیار از فراز که غلتیده در نشیب

رم داده پرشکوه گوزنان

بسیار در نشیب که بگسسته از فراز

تا رانده پر غرور پلنگان

 

اسب سفید وحشی با نعل نقره وار

بس قصه ها نوشته به طومار جاده ها

بس دختران ربوده ز درگاه غرفه ها

 

خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش،

از اوج قله بر کفل او غروب کرد

مهتاب بارها به سراشیب جلگه ها،

بر گردن سطبرش پیچید شال زرد

کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم

بیدار شد ز هلهله ی سمّ او ز خواب

 

اسب سفید وحشی اینک گسسته یال

بر آخور ایستاده غضبناک

سم می زند به خاک

گنجشک های گرسنه از پیش پای او

پرواز می کنند

یاد عنان گسیختگی هاش

در قلعه های سوخته ره باز می کنند

 

اسب سفید سرکش

بر صاحب نشسته گشوده است یال خشم

جویای عزم گمشده ی اوست

می پرسدش ز ولوله ی صحنه های گرم

می سوزدش به طعنه ی خورشیدهای شرم

 

با صاحب شکسته  دل اما نمانده هیچ

نه ترکش و نه خفتان، شمشیر، مرده است

خنجر شکسته در تن دیوار

عزم سترگ مرد بیابان فسرده است:

 

«اسب سفید وحشی! مشکن مرا این چنین

بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش

آتش مزن به ریشه ی خشم سیاه من

بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش

گرگ غرور گرسنه ی من

 

اسب سفید وحشی!

دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند

دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی

آلوده زهر با شکر بوسه های مهر

دشمت کمان گرفته به پیکان سکه ها

 

اسب سفید وحشی!

من با  چگونه عزمی پرخاشگر شوم

من با کدام مرد درآیم میانِ گرد

من بر کدام تیغ، سپر سایبان کنم

من در کدام میدان جولان دهم ترا

 

اسب سفید وحشی! شمشیر مرده است

خالی شده است سنگر زین های آهنین

هر دوست کو فشارد دست مرا به مهر

مار فریب دارد پنهان در آستین

 

اسب سفید وحشی!

در قلعه ها شکفته گل جام های سرخ

بر پنجه ها شکفته گل سکه های سیم

فولاد قلب ها زده زنگار

پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم

 

اسب سفید وحشی!

در بیشه زار چشمم جویای چیستی؟

آن جا غبار نیست گلی رسته در سراب

آن جا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک

آن جا حصار نیست غمی بسته را خواب

 

اسب سفید وحشی!

آن تیغ ها میوه شان قلب های گرم

دیگر نرست خواهد از آستین من

آن دختران پیکرشان ماده آهوان

دیگر ندید خواهی بر ترک زین من

 

اسب سفید وحشی!

خوش باش با قصیل تر خویش

با یاد مادیانی بور و گسسته یال

شیهه بکش، مپیچ ز تشویش

 

اسب سفید وحشی!

بگذار در طویله ی پندار سرد خویش

سر با بخور گند هوس ها بیا کنم

نیرو نمانده تا که فرو ریزمت به کوه

سینه نمانده تا که خروشی بپا کنم

اسب سفید وحشی!

خوش باش با قصیل تر خویش!»

 

اسب سفید وحشی اما گسسته یال

اندیشناک قلعه ی مهتاب سوخته است

گنجشگ های گرسنه از گرد آخورش

پرواز کرده اند

یاد عنان گسیختگی هاش

در قلعه های سوخته ره باز کرده اند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۹
محمد سیفی

منوچهر آتشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی