b3da

شعر

b3da

شعر

ققنوس

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۴۱ ب.ظ

ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان

آواره مانده از وزش بادهای سرد

بر شاخ خیزران

بنشسته است فرد،

برگرد او به هر سر شاخی پرندگان.

 

او ناله های گمشده ترکیب می کند

از رشته های پاره ی صدها صدای دور

در ابرهای همچو خطی تیره روی کوه

دیوار یک بنای خیالی

می سازد.

 

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال و مرد دهاتی

کرده است روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعله ی خردی

خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب؛

وندر نقاط دور

خلقند در عبور.

 

او آن نوای نادره، پنهان چنان که هست

از آن مکان که جای گزیده ست می پرد

در بین چیزها که گره خورده می شود

با روشنی و تیرگی این شب دراز

می گذرد.

یک شعله را پیش می نگرد.

جایی که نه گیاه در آن جاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگ هاش

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است

حس می کند که آرزوی مرغ ها چو او

تیره است همچو دود، اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می نماید و صبح سفیدشان.

حس می کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر را به سر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتواند نام برد.

 

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته

بسته ست دم به دم نظر و می دهد تکان

چشمان تیزبین.

و ز روی تپه

ناگاه چون بجای پر و بال می زند

بانگی، برآرد از ته دل سوزناک و تلخ

که معنی اش نداند هر مرغ رهگذر

آنگه ز رنج های درونیش مست

خود را به روی هیبت آتش می افکند.

 

باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هایش از دل خاکسترش به در.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۹
محمد سیفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی