اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گران سر
اندیشناک سینه ی مفلوک دشت هاست
اندوهناک قلعه ی خورشید سوخته است
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گران سر
اندیشناک سینه ی مفلوک دشت هاست
اندوهناک قلعه ی خورشید سوخته است
ملّت نئجه تاراج اولور- اولسون، نه ایشیم وار؟
دشمنلره محتاج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟
قوی من توخ اولوم اؤزگهلرایله نهدی کاریم!
دونیا و جهان آج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز ترا در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم ترا با اشک هایم می چشید
تا به دیروز گمان می کردم
رنگ شادی، سرخ است
زندگی با همه خوب و بدش قرمز بود
ولی امروز که بیدار شدم
آسمان آبی بود
پنجره آبی بود
بال پروانه و حتی گلها
شعله آبی، نور هم آبی بود
عشق هم آبی شد
سمانه گل محمدی
خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست
خوش به حال آنکه چشمانش تویی
آرزوهایش همه آمال توست
آنکه دستش تا ابد در دست تو
کوچ او از غصه ها با بال توست
من خطاکارم خداوندا، ولی
دیدگانم تا ابد دنبال توست
سمانه گل محمدی
خیال نکن
اگر برای کسی
تمام شدی
امیدی هست
خورشید
از آنجا که غروب می کند
طلوع نمی کند
دکترافشین یداللهی
گفتند
شعرهای من
جوشش دریاست
خروش رود
بی شک
کمی بالاتر
به چشمه ای می رسند
که تو هستی.
با عشق پر از لذّت پرهیز شوی
یک قونیه مستِ شمسِ تبریز شوی
چون کوزه که تشنگیِ عالَم با اوست
آنقدر تهی باش که لبریز شوی