خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جان سوز.
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را، تارشان با پود.
من به هر سو می دوم گریان،
خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جان سوز.
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را، تارشان با پود.
من به هر سو می دوم گریان،
چون پوپکی که می رمد از زردی غروب
تا از دیار شب بگریزد به شهر روز،
خورشید هم گریخته است از دیار شب
اما پرش به خون شفق می خورد هنوز
پیکرتراش پیرم و با تیشه ی خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه خریده ام
از برون آمد صدای باغبان گفت کو ارباب کارش داشتم
از درون گفتم که این جایم بگو گفت هرجا هرچه باید کاشتم
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گران سر
اندیشناک سینه ی مفلوک دشت هاست
اندوهناک قلعه ی خورشید سوخته است
ملّت نئجه تاراج اولور- اولسون، نه ایشیم وار؟
دشمنلره محتاج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟
قوی من توخ اولوم اؤزگهلرایله نهدی کاریم!
دونیا و جهان آج اولور- اولسون نه ایشیم وار؟
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم ترا پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز ترا در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم ترا با اشک هایم می چشید
تا به دیروز گمان می کردم
رنگ شادی، سرخ است
زندگی با همه خوب و بدش قرمز بود
ولی امروز که بیدار شدم
آسمان آبی بود
پنجره آبی بود
بال پروانه و حتی گلها
شعله آبی، نور هم آبی بود
عشق هم آبی شد
سمانه گل محمدی